۲۵محرم سالروز شهادت پیام اور عاشورا
حضرت امام سجاد (ع)بر مسلمانان جهان تسلیت باد
رساله معراج المومنين از سيد صدرالدين محمد موسى كاشف دزفولى
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله المنعم المفضل على العالمين و الصلوه على خير خلقه محمد و آله الطاهرين
بعد، بر خاطر فاتر كمينه بندگان رب العالمين ابن محمد باقر الموسوى صدرالدين رسيد كه شرحى و تحقيقى در بيان اين يك بيت عارف شيرازى مرقوم دارد، چون دخلى تمام دارد در حصول حضور قلب در وقت نماز - كه آن معراج مومن است - هرگاه معنى مراتب فنا را در اذان كه ابتداى عروج روح است در گفتن چهار تكبير، مصلى (::نمازگزار) بفهمد، بسيار اعانت كننده است بر حضور و ترقى كردن به مقام قرب حق در نماز، و آن بيت اين است
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست
بدان - ايدك الله ايها الطالب للحق - كه مقدم بر شرح اين بيت لازم است اجمالا به معنى عشق اشاره كردن ، كه صاحب بصيرت بداند و برسد به معنى فنا، كه چهر تكبير اشاره به چهار مرتبه است . بدان كه در معنى و حقيقت عشق سخنان ارباب طريقت بسيار است و ظاهرا اين است كه حقيقت معنى آن مبهم و بلكه مجهول الكنه مى باشد و ليكن عشق مانند وجود اگر چه غيرالمعلوم باشد از حيثيت كنه و ذات ، اما چون آثار آن مانند پرتو آفتاب بر ذرات ماهيات موجودات تابيده ، از آن معرفتى به وجود و نورانيت آفتاب حاصل مى شود. مختصر سخن در اين مطلب اين است كه عشق اطلاق مى شود بر افراط محبت ، و محبت ادراك ملايم است و چون شهوت كه از لوازم طبيعت و مزاج حيوانى است از محبت بر مى خيزد، مادام كه پاى شهوت در ميان باشد، محب آن در ظلمت طبيعت حيوانى گرفتار است و گاه افراط شهوت را عشق مى نامند - مجازا - و حقيقت آن عشق باطل است و صاحب آن در شرع انور ملامت كرده مى شود، هرگاه صاحب آن مقيد به اين قيد گردد و از آن نگذرد و در حديث معتبرى اشاره به اين شده است ، چنان كه شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع به اين عبارت روايت كرده است :
باب فى عشق الباطل ، روى مفضل بن عمرعن مولانا الصادق (ع ) و قد سئله عن عشق الباطل ، فقال (ع ): قلوب خلت عن ذكر الله فاذاقها الله حب غيره .
اگر چه ظاهر دلالت صريح دارد بر مذمت عشق باطل كه آن را عشق مجاز مى گويند - عفيفا كان فى عشق ام غير عنيف - اما ممكن است كه در معنى و حقيقت امر مدح باشد، به شرطى كه صاحب آن عفت ورزد، بلكه عشق او از شهوت حيوانى نباشد - تماما - و طلب قضاى شهوت به آن عشق نكند، چون اعتقاد اصحاب طريقت و ارباب قلوب اين است كه عشق عفيف معين است بر قوت شوقيه و قواى روحانيه به سوى محبوب حقيقى ، به سبب لطيف و پاك كردن سر و باطن از افكار باطله و خيالات كاسده و گردانيدن هموم تماما هم واحد.
پس به اين علت حجب طبيعت كه ظلمانى هستند از ميان بر مى خيزند و نمى ماند مگر همان يك حجاب كه معشوق مجازى باشد و پر معلوم است كه ابر نازكى هرگاه بر روى آفتاب باشد، مثل آن نيست كه ابر بسيار سياه و گنده بر روى آن مانع تابيدن نور وى گردد و هرگاه معشوق او شى واحد باشت ، تمام خيال و فكر و به آن يكى مصروف مى شود و در آن حال به جز آن معشوق يا معشوقه به جاى ديگر و به شخص آخر نمى پردازد و متوجه نمى شود، بلكه بغير آن يكى نمى بيند و اين حال هرگاه با عفت باشد، بسيار براى صاحبش اسان است گذشتن از آن و رسيدن به حق ، مگر اينكه عفت با او قرين نباشد يا آنكه بسيار محو اين معشوق مجازى شده باشد كه از ياد حق دور مانده باشد، اما مى تواند كه به مجاهده و رياضت بعد از امداد فيض ربانى و توفيق سبحانى زود از اين خطر بگذرد به تحقيق هرگاه مقرون به عفت باشد، و به اين سبب در حديث غير مشهور بلكه غير معتبر وارد شده است : من عشق و عف و كتم و مات ، مات شهيدا.
پس معنى كلام معجز نظام حضرت امام - عليه الصلوه و السلام - الله و رسوله و اوصيائه اعلم به اين توجيه مى توان موجه و دليل گردانيد بر مدح عشق عفيف ، اگر چه در جنب عشق معشوقى حقيقى باطل باشد، يعنى دلهايى چند هستند كه خاى شده اند از ذكر خدا، يعنى توجه ندارند آن دلها از روى شوق و محبت به سوى خدا، چون نيافته اند حقيقت معنى محبت و شوق را و نچشيده اند لذت آن را در حق معشوق حقيقى چنان كه بعضى از علماى ظاهر كه پر قشرى بوده اند، انكار كرده اند نسبت محبت را به خالق عالم و گفته اند سخنانى چند كه قابل تقرير و تحرير نيستند، بلكه فقرات ادعيه از ائمه طاهرين مثل آفتاب درنصف النهار ظهور تمامى دارند در شوق و محبت خدا، بلكه ايشان در محبت خالق عالم به مرتبه عشق بوده اند كه در زيارت جامعه - كه بهترين زيارت است - امام در حق ائمه دين فرموده اند: و التامين فى محبه الله و شك نيست كه مردا از تمامى محبت ، مرتبه عشق است ، چه هرگاه محبت به مرتبه عشق نرسد، ناقص و ناتمام خواهد بود و اين معنى متفق عليه اصحاب قلوب است كه عشق ، افراط محبت است و هرگاه محبت به افراط رسد، البته به مرتبه كمال خواهد بود.
و از كلام معجز نظام آن حضرت معلوم مى شود كه مراد نه ذكر لسانى است يا ذكر قلبى ، كه نه از روى شوق و محبت باشد و حال آنكه ذكر قلبى بى شوق و محبت نيست و از امور ممتنعه مى باشد چه دل تا شوق به سوى چيزى نداشته باشد متوجه آن نمى شود.
و ديگر آنكه اگر مقصود معصوم ذكر لسانى مى بود، مى بايست آن حضرت بفرمايند: السنه خلت عن ذكر الله ، و بايد دانست كه اصل محبت از جمال و پرتو كمال حضرت ذوالجلال بر خواسته ، چنان كه حضرت داوود (ع ) سوال كرد از حضرت ذوالجلال كه : لماذا خلقت الخلق ، قال : يا داوود! كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف .
پس لازمه حسن و جمال ، ظهور است ، چنان كه پرتو و سايه آن در مظاهر كونيه به خصوص انسان كه اشرف مخلوقات است ظهورى تمام دارد، و پيوسته اين عكس و پرتو مى خواهد كه خود را از پرده خفا بيرون آورد و در نظر ناظران خود را جلوه دهد، چنانكه همه كس اين را به چشم حس ديده اند، و چون آفتاب جمال با كمال حضرت ذوالجلال شايق و طالب اين است كه خلق را به طرف خود ميل دهد - بى آنكه محتاج به اين جلوه و تجلى باشد - بلكه از كمال حسن و وسعت رمت و صفت فياضى اوست ، چنان كه در حديث قدسى وارد شده است كه : اى پسر آدم ! يك شبى پيش من بيا، من دو شب پيش تو مى آيم ، پس از اين كمال ، لطف و مرحمت ايشان نسبت به خلق معلوم مى شود، و شك نيست كه حسن و جمال طالب اين است كه او را دوست دارند و عاشق خود را به طرف معشوق خود بكشاند، پس جمال با كمال حضرت مطلق به طريق اولى ميل دارد با عدم احتياج و غناى ذاتى به سوى كشانيدن خلق به طرف حسن خود كه عاشق جمال با كمال وى شوند و از آن لذت كامل و ابتهاج عظيم بهره برده باشند.
و حديث حضرت معصوم امام جعفر صادق (ع ) دلالت صريحه دارد بر اين مدعا و كشانيدن خلق به سوى خود، مثل آن مى ماند - بلا تشبيه - به پدر بسيار مشفق و مهربان نسبت به فرزند خود، هرگاه ببيند كه دلش به جاى ديگر ميل كرده است و مى خواهد كه او را به طرف خود كشاند و از اغيار روى التفات او را بگرداند، چيز خوبى به او مى نمايد، مثل سيبى يا بهى يا دسته گلى يا هر چه كه بداند كه به سيب آن ، طفل ميل به طرف وى مى كند، چون لازمه اطفال است ميل كردن ايشان به چيز رنگين .
پس علت فاذاقها الله حب غيره لطف خواهد بود، نه قهر، چون محبت غير لذتى دارد و بى ابتهاج نمى باشد و از آن لذت پى به لذت محبت خدا خواهد برد، چنان كه هرگاه كسى در ظلمتى گرفتار باشد، بعد از آن در آن خانه ظلمانى پرتو نورى از آفتاب در آن افتاد، شايد مى شود كه خود آفتاب را ببيند، چون لذت از آن اندك روشنى برده است ، مى خواهد به كمال لذت آن برسد و آن مشاهده تمام نور آفتاب است .
چون اجمالا معنى عشق را يافتى ، پس بياييم در معنى مصرع اول از آن بيت من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق .تشبيه كرده است عشق را به چشمه ، چون آب ، ماده حيات همه اشياست و سبب تطهير ظاهر از خبث و حدث مى شود و عشق ، دل را پاك مى گرداند از خبائث صفات ذميمه و حدث افعال قبيحه ، و پاك مى سازد درون دل را از خطورات رديه . و وضو ساختن از اين چشمه عشق كنايه است از تطهير ظاهر از توجه به غير از معشوق ، چنان كه در نماز لازم است كه مصلى اين اعضا مخصوصه را كه از شارع وارد شده است بشويد، كه باعث و اشاره به تطهير باطن مى باشد و اين وضوى باطنى است كه از زلال آب حيات ، عشق معشوق حقيقى به مرتبه كمال توجه به محبوب لايزالى مى رسد و هرگاه اين تطهير براى طالب حق از بركت عشق حاصل گرديد، سزاوار است كه پا بر بساط قرب بگذارد و لايق بزم مناجات و داخل حرم حضرت كبريايى شود.
چنان كه مبين و متمم آن مصرع ثانى است كه مى فرمايد: چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست . مراد از چهار تكبير، چهار مرتبه فناست ، كه تا سالك به اين چهار نرسد نماز او معراج نخواهد بود و آنچه اهل تحقيق در بيان اين چهر مرتبه ذكر كرده اند خلاصه ، آن را در اين اوراق مذكور مى سازيم :
بدان كه فنا را چهار مرتبه است : اول ، فناست از براى خدا، يعنى به جهت رضاى حق سعى بكند كه خود را متحلى (::زيبا) سازد به زيور استعمال امور شرعيه و نواميس الهيه كه از غير اينها فانى شده باشد.
دوم ، فناست به توفيق خدا، يعنى به سبب امداد، لطف حق تعالى شامل حال آن شخص مى گردد و آن تطهير كردن باطن است از ملكات رديه و اوصاف غير مرضيه و فشاندن گرد امكانيت و شواغل دنيويه ، بلكه اخرويه از توجه كردن به عالم غيب ، يعنى فانى كند خود را از رويى (::توجهى ) كه داشته است به غير اينها.
سوم ، فنا است در خدا، يعنى فانى كند هستى فانى خود را در وجود باقى حق و آن محلى (::زيبا) كردن نفس اوست به صور قدسيه و صفات حسنه رضيه و تحصيل ملكه اتصال به حق و انفصال از نفس و ملاحظه صفات جمال و جلال حضرت ذوالكمال ، به مرتبه اى كه فانى شود از ديدن ماسوى الله .
چهارم ، فناست با خدا، يعنى با وجود فانى شدن از خود و آنچه غير از حق باشد، مشاهده حق كند. و اين مرتبه اهل كمال است از اهل عرفان و او را بقاء الله نيز مى گويند. و گمان حقير در اين چهار تكبير اشاره است به چهار مرتبه فنا - كه در وقت نماز متذكر آنها مى توان شد. اول ، مرتبه فناست از موجودات ، به اين معنى كه اشيا را معدوم بداند. اگر نتواند و به اين مرتبه نرسيده باشد كه موجودات را معدوم و فانى محض ببيند، سعى كند كه چشم از ملاحظه وجود ايشان بپوشد تا متفرق الحواس نشود.
دوم ، مرتبه فناست از خيالات بد خود و ملاحظه وجود خود از آنچه معين (::كمك ) بر تشويش بال (::فكر) و تفرقه آن مى شود و چشم دل بپوشد از ديدن افعال و اعمال خير و شر خود كه مشاهده اينها حجاب او مى شود.
سوم ، فناست از توجه به آخرت و نعيم آن ، يعنى فكر او مصروف بشود كه اين عبادت را مى كنيم براى رسيدن به درجات عاليات بهشت يا خلاص شدن از آتش دوزخ ، چون اينها باز شاغل او مى شوند از توجه كامل به سوى حضرت محبوب حقيقى ، اگر چه مبطل عبادت نيستند، اما به آن مقام قرب كه بايد مصلى برسد، نمى توان رسيد.
چهارم ، فناست از خطورات قلبيه و نظر كردن به سر - كه باطن قلب است - كه هيچ چيز در خاطر او نگذرد و مطلقا توجه به غير حق نداشته باشد، آن وقت مصداق حديث اعبدالله كانك تراه مى شود و در حق او صدق مى دهد حديث الصلوه معراج المومن و هرگاه چنان كه در مصرع اول گفته است كه چون تطهير ظاهر باطن از چشمه عشق بشود، به اين مراتب فنا خواهد رسيد و عروج به مقام قرب بى شبهه او را حاصل شود، ديگر وساوس شيطانيه و خيالات نفسانيه از نفس بالكليه برطرف مى شوند، اما وصول به اين مقام هر كس را نصيب و لايق نيست ، چه عشق ممدوح بى عيب عشق حق است و محبت محبوب مطلق است ، و اين مقام ارجمندى است و مرتبه بلندى است . اين قبايى نيست كه به قامت هر سر و قدى دوخته باشند و اين آتشى نيست كه در خرمن هر دلى افروخته باشند، هر كه از كونين تواند گذشت ، مى تواند در عشق از او گذشت و هر دل كه پرتو اين آفتاب بر او تابيد، جز معشوق يكتا محبوبى نديد. به اين خاكسار جرعه اى از اين مى نوشانيده اند و بر دل عريانم از عالمين اين قبا پوشانيده اند.
غلام همت آنم كه از دو كون مفروق شود چو من ، و نبيند به غير آن معشوق ، اين است چند كلمه كه بر سبيل اختصار در معنى اين بيت مسطور گرديده ، فى شهر ذى القعده الحرام فى يوم الاحد من سنه 1239
موضوعات مرتبط:
وجه تسمیه،
انتخابات،
تغذیه و هوش،
گناهكارى به نام تفريحى،
تعبیر خواب (گربه در خواب)،
شهادت حضرت علی( ع )- شبهای قدر،
گنجشك و حضرت سليمان (ع )